رقصِ آگاهی:
سلام.
بهحتم اطّلاع دارید که قبلتر خیلی مشغول بودم. خیلی اوضاعِ من بههم میریخت. و واقعا وقت نمیکردم خیلی چیزها را جمعوجور کُنم. رَسیدگی به اینهمهچیز برای من خیلی سخت بود. و هرکَسی یک سازی هم میزد. و جوابگویی به بعضی پیامها چندماه شاید طول میکشید. (از آن دوران و ببگاریکشیدن برای هیچ مُتنفرم)
سرم خیلی شُلوغ شده بود. هم وقتِ جوابگویی به مُراجعان را نداشتم. و هم اینکه اعصابِ دایرکتبازی و چتهای طولانیِ رایگان! و درراهِخِیر را نداشتم. و هرچیزی داستان داشت برای خودش...
در دایرکت خیلیها چَت میکردند و روزی حُدودِ از سه ساعت تا هفت ساعتِ من پای چت و حرفهای بیهوده هدر میرفت. و میخواستم اینکار را کنار بگُذارم.
از حُدودِ شهریورِ ۱۴۰۲ اَدمین آوردم. خُدا را شُکر. با پیشنِهادِ ادمین (که از مُراجعانِ خیلی قدیمیترِ من است) به این نتیجه رسیدم که کارهایم را بکُنم و تحویل بدهم و بهخاطرِ چندنفر که به من احتیاج داشتند بمانم.
من کارِ ازپیشمانده چندینعدد داشتم. و اِنِرژیِ زیادی از من میگرفت.
خیلی بد شنیدم. و توهین حتّیٰ شنیدم. امّا به هر سختیای بود خیلیها را راه انداختم. و تمام شد. خُدا را شُکر.
اَدمین هم این وسط در کُلّ خیلی بد دید از بعضیها.
ولی دیگر خودِ من تحملِّ خیلی چیزها را ندارم.
تحملِّ تخفیفدادنهای زوری را ندارم. تحملِّ اینکه طرف میرفت چندماه بعد با پِیگیری هزینه را پرداخت میکرد یا یکسالِ بعد با پِیگیریِ من هزینه را پرداخت میکرد و... (کم هم نبودند. من هم هیچچیزی نمیگُفتم. تحمل. تحمل. تحمل)
تحملِّ اینکه با من بدرفتاری کُنند را ندارم.
تحملِّ زورگوییهای خیلیها را ندارم. واقعا حوصلهام نمیکشد.
تحملِّ اینکه هردفعه که جلسه را با ایمیل تحویل میدهم باید به طرف حالی کُنم که به او توهین نکردهام و فُلانخطّ منظورم فُلانچیز بوده است. و این چیزها خیلی از من وقت میگیرد و اِنِرژی میطلبد.
بارها گُفتهام کارِ من عقد و عروسی و خُطبهخواندن و مسائلِ شادِ مردم نیست که راحت باشد و جوِّ شادی داشته باشد و...
کارِ من با بدترین و سیاهترین جنبههای زندگی و بدترین و سیاهترین جنبههای آدمهاست معمولاً.
(که از این تاریکیها بتوانیم گنجهای درونی را هم پیدا کُنیم. شاید. اگر طرف همکاری کُند. و جلسات به جایی برَسد که بشود به این چیزها برسیم.)
و روحیهٔ من با اینکار شاد نمیشود.
گاهی خیلی هم آسیب میبینم. خیلی. هرکس ادعا میکُند که اینطور نیست، حاضرم آسیبها را به سمتِ او روانه کُنم. بسماللّٰه... بفرمایید. خجالت نکشید. ادعا دارید، تهمت میزنید، بهایش را هم بپردازید. مَرد باش و بها بده و یاد بگیر کمتر حرف بزنی و بیشتر عمل کُنی. نه اینکه هرچیزی به ذهنات میرسد را بازگو کُنی.
حتّیٰ از مُوکَّلینِ شَرّ و مُوکَّلانِ جادو که همراهِ شخص هستند خیلی آسیب دیدهام و هنوز هم گاهی ادامه دارد. آدمها کُلِکسیونِ موجودات و اثراتِ تسخیری هستند. برای همین هم بعضیها فقط و فقط خدمات را برای خودشان و خانوادهشان انجام میدهند و میگویند "گورِ پدرِ بقیّه. مگر مغزِ خر خوردهام که به مَردم کُمک کُنم و آنهمه تسخیر و مُوکَّلِ شَرّ را تحمل کُنم؟"
شما باشید با این شرایط کار میکُنید؟ از آسیبدیدنِ بیشتر نمیترسید؟ وحشت نمیکُنید؟
باورکردنی نیست که پای کارِ کَسی یا کَسانی بنشینید و تمامِ سیستمِ بدنتان به هم بریزد و بیدلیل مریض بشوید. بیدلیل زندگیتان به هم بریزد. یعنی هرزمان بخواهید حتّیٰ با آن شخص صُحبت کُنید بلا سرتان بیآید و آسیبپُشتِآسیب...
بعد آدمهایی ازهمهجابیخبر میآیند و برای ما شاخ و شانه میکشند که خیلی هم کارتان آسان است و هزینه هم زیاد میگیرید و ادعا دارید و فلان و بهمان...
اصلاً یکی نیست بگوید با آن هزینهای که من گرفتم رویت میشود که از دیگران هم همانمیزان کار و وقت را بخواهی و بگیری؟ واقعاً رویت میشود؟
بعد فرض کُنید که اینطوری با این شرایطِ سخت کار کُنید. هزار حرفِ "دیر شد و دیر تحویل میدهی و..." هم بشنوی. یعنی باری نیست که من یا ادمین این حرف را نشنویم. انشاءاللّٰه به اُمیدِ خدا نصیبِ شما هم خواهد شد. آسیاب به نوبت است.
: )
راهبهراه هم میروند و میآیند و کنایه میزنند. مثلاً میخواهند حُرمت هم حفظ کُنند و ارتباطِ زیبای ما!!!! پابرجا هم بماند. کُدام ارتباط؟ کُدام کشک؟
بعد راستراست هم میآیند و میروند که "شما چرا تناسخِ سلبریتیها که قول دادی را نمیگُذاری؟ چرا پُست نمیگُذاری؟ پیجِ دیگری دارید که در آن فعال باشید؟ چرا فعالیت ندارید؟ دقیقا چه قدرتهایی دارید؟ از کُجا آوردید؟ به ما هم یاد بدهید. چرا آموزش نمیدهید؟ من اگر اندازهٔ شما تلاش کرده بودم که الآن دنیا را با معنویاتم قبضه کرده بودم و..."
ببخشید که بدهکارِ شما هم شدم. و وظیفه دارم که برای خُرسندیِ شما کارهای رایگان هم بکُنم و به هر سازی هم برقصم. ببخشید!
بفرمایید دنیا را با قدرتهای معنویتان قبضه کُنید. شما را به خُدا بفرمایید. خُدا به ما فقط صبر بده.
هردفعه باید توضیح بدهم که چُنان است و چُنین. انگار وقتمان را از سرِ راه آوردهایم و زندگیمان هم هیچ هزینهای ندارد.
جالب است هرکاری هم که بکُنیم بدهکارِ بعضیها میشویم. خستگیِ به تنِ آدم میمانَد.
اگر نخواهم جلسه بدهم به بعضیها کُلّی جنجال به پا میکُنند. وقتی هم جلسه میدهم باز کُلّی جنجال برایم دارد. یعنی در هر دوصورت جنجال و اعصابخُردی دارد. دیگر من نمیدانم باید چهکار کُنم. نمیدانم.
دیگر اینها از تحملِّ من خارج است.
یعنی در هرصورت مُتهم میشویم به طردکردن و بدخُلقی و راهنیامدن و... . همینهاست که میگویم تحملام تمام شده. تحمل یکبار، دوبار. نه هردفعه. نه هر دوسهماه یکبار.
اگر با هر چیزی که نوشتهام، یا اگر با خودِ من مسئلهای دارید لُطفا با دیگران جلسه بگیرید. نه وقت و اِنِرژیِ من هدر میرود و نه هزینه و وقتِ شما.
تعارف هم نفرمایید که "آی شما فلان و بهمانِ خوب هستید و... ." تعارف نداریم.
گوشم از اینحرفها پُر است. عمل کُجاست؟ هماهنگیِ حرف و عمل کُجاست؟
اگر اهلِ انجامدادنِ تمرینها و اهلِ رفتن به رواندرمانی و اهلِ حرفگوشدادن نیستید، لُطفا با من جلسه نگیرید. اگر جلسه میگیرید تحملِّ شنیدنِ خیلی چیزها را هم داشته باشید.
شما را به خِیر و ما را به سلامت. خیلی خسته شدهام. خستگی با بعضیها به تنِ من مانده و دیگر تاب و توانِ کَلکَلکردن و جَرّوبحثکردنِ اضافی را ندارم.
اینکه تلافیِ اعصابخُردیهایتان را بخواهید سرِ من و ادمین در بیآورید، خیلی بیانصافی است. و طرزِ حرفزدنِ بعضیها هم دیگر از حدّ گُذشته. که من دیگر نمیتوانم تحملّ کُنم.
آنهم کَسانی که بیچشمداشت رایگان برایشان خیلیاوقات وقت و اِنِرژی گُذاشتهام. و هیچوقت نخواستم و دوست نداشتم که جُبران کُنند. دیگر اصلاً دوست ندارم برای کَسی کاری رایگان انجام بدهم. چه بداند و چه نداند.
چون خیلی وقتها نادانسته کارهایی انجام میدادم و دوست نداشتم طرف بداند. الآن چندروز است که انجام نمیدهم که ببینم چهکَسی چهکار میکُند که چیزهای جالبی دیدم. و دوزاریام خوب اُفتاد.
نمکخوردن و نمکدان شستن؟
کم مانده چندتا تهمتِ جدید هم به ما وصله کُنند.
هرچیزی هم که میگوییم بعضیها یا در کُلّ یک چیزِ دیگر میشنوند و میبینند یا اصلاً متنی که تایپ کردهایم را نمیبینند! مگر میشود کَسی چیزی را نبیند؟
مُدام ریپلای کُن و نشان بده. مُدام ریپلای کُن و نشان بده. آلزایمر که نداریم که...
متنی که نوشتیم را بخوان. درست بخوان. چهطور هرچیزی که بهنفعتان باشد را میشنوید و میبینید و چیزی که به ضرر باشد را چشمانتان نمیبیند؟
دیگر صبر و حوصلهٔ ما هم حدّی دارد. تا امروز هر سوءتفاهمی، سوءدرکی، یا حتّیٰ اگر توهینی هم شنیدیم جواب ندادیم و ردّ کردیم. امّا واقعاً دیگر حوصله نداریم. شما را به خیر و ما را به سلامت.
هرچیزی میگوییم بعضیها میگویند اِه نگُفته بودید. اِه مبلغ را نگُفته بودید. اِه نگُفته بودید دوسهنفر جلوی من هستند، اِه نگُفته بودید فُلان...
امشب با سردرد یک ساعت و نیم نشستم پای ایمیلِ یک مُراجعِ دوساله از وقتِ خودم زدم که توضیح بدهم چهچیزی گُفتهام و چهچیزی نگُفتهام و...
هزینه هم که هنوز نگرفته بودیم اصلاً.
با هرکسی که با شما بهتر کار میکُند جلسه بگیرید. بهقدری آدم در این حیطهها هست که شما از تنوع نمیدانید کُدام را انتخاب کُنید. سرتا پای شما را هم بهخوبی چرب خواهند کرد. یک لقمه خواهید شد. خیلی هم شیک هستند. هزینههایشان هم شیکتر است. حدِّاقل پنج میلیون میگیرند و برای شما چیپِ آدمفضایی در میآورند و شما را میفرستند خانه. برای یکی از مُراجعانم پیش آمده بود. نوشِ جان. پولِ خوب میگیرند. در صفِ انتظارِ طولانی میمانید. لذّت هم میبَرید. چیپهایتان را هم در میآورند. بهطرزِ مُعجزهآسایی هم خوب میشوید. چی بهتر از این؟! بعد همانمُراجع که پنجمیلیون پنجمیلیون خرج میکرد در جاهای دیگر، برای حسابدارِ من ۱۵۰ ریخته و برای ادمین نوشته "کاری کُن کارِستان، این خدمات و آنخدمات و... را برایم انجام بده. اِه در یک ساعت و نیم با ۱۵۰ تومان نمیشود؟ نمیدانستم. حالا یککاری بکُن. بیشتر ندارم. کار را جمعوجور کُن. دل به کار بده." یعنی من داشتم فکر میکردم این آدم و امثالِ ایشان خجالت نمیکشند؟
عزیزم، ۱۵۰تومانات را اینجا خرج نکُن. ضرر میکُنی. ۳۵۰ اینجا خرج نکُن. بُرو گوشهٔ خیابان، هم فالات را میگیرند و هم اسفند برایت دود میکُنند که چشم نخوری.
تحملِّ این سردردها را ندارم دیگر.
اگر از آنمُدل مُراجعان هستید، شما را به خیر و ما را به سلامت.
خِیر پیش.
شنبه، ۲۶خُرداد۱۴۰۳. ۱۵ژوئَن۲۰۲۴.
رقصِ آگاهی
پانوشت:
حالا اینها بماند، با این افراد رودررو جَرّوبحث داریم. موضع مُشخص است. همدیگر را احتمالاً نفهمیدهایم که جَرّوبحثمان شده است دیگر.
آنهایی که رودررو قُربانصدقه میروند و پُشتِ سرمان بدگویی میکُنند را چه کُنیم؟: ))
گُمان میکُنند کَسی خبردار نمیشود. ولی خُب...
: )
"من زندگیام را مدیونِ شما هستم. شما به من جانِ تازه دادید. شما من را به زندگی برگرداندید. شما من را نجات دادید. بدونِ شما من چه میکردم؟ کاش بفرمایید یکجوری برای شما جُبران کُنم. کاش شما دوستِ صمیمیِ من بودی. کاش شما مادرِ من بودی. من در زندگیهای بعدی چهطور مثلِ شما پیدا کُنم؟ شما همان خواهرِنداشتهٔ من هستی. شما فُلان و بهمان..."
البتّه خیلی از این مِهرهایی که به من میدهند واقعی و صمیمانه و از ته قلب است. من فقط آنهایی را گُفتم که حرف و رفتار از کُجا تا به کُجا باهم تفاوت داشته است.